محل تبلیغات شما

sarzamine mehr



یه داستان برای بهناز تعریف کردم بنام 

موش مهربون و بهناز

یه روزی بهناز گشنش بود رفت در یخچال رو باز کرد که یه چیزی برداره بخوره 

همون موقع چشمش افتاد به یه موش مهربون که توی خونه بهناز اینا زندگی میکرد، موشه خیلی هم  گشنه بود و داشت بهناز رو نگاه می کرد بهناز لقمه شو با موش مهربون تقسیم کرد.                           داستان تموم شد

نتیجه گیری بهناز از داستان:

ما نتیجه میگیریم که نباید جلوی یه موش مهربون در یخچال رو باز کنیم


بعله بالواقع من زمین گیر شدم از این نتیجه گیری


یه "بازی" هست به نام جرات و حقیقت که من چند روز پیش باهاش آشنا شدم

مثل بازی مافیا که باهاش آشنا شدم

فقط در حد آشنایی

این وقت گذرونی عجیب توجه منو به فقط یک چیز جلب کرد اونهم پاسخ اون کسی که ازش سوال می شد نبود بلکه

"کسی که می پرسید توجه منو جلب کرد"

اون چی پرسید؟

چرا پرسید؟ 

چطوری تونست این پرسش رو به زبون بیاره؟

می خواد از این پاسخ چه استفاده ای بکنه؟

و.

به جرات میتونم بگم می تونی از روی پرسش های یک نفر شخصیت واقعی شو بشناسی 

مراقب آدمهای دورتون باشین

اینهم اسمش بازی نیست بی حرمتی  و ورود افراد به حریم خصوصی دیگرانه با هدف مشخص



یه کلیپ دیدم می گفت اگه دیگران درباره شما حرف میزنن شما قوی تر باشین چون شما بالا رفتین و اونا چشم دیدن اینو ندارن( کلی گفته شد اگه پیداش کردم میذارمش) 

خوب یک زحمت بکشین اعتماد بنفس های عزیز 

نگاه کنین ببینین کدوم بالا هستین

روی ساختمون 10 طبقه ای که با دستای خودتون ساختین

یا بالای دیوار مردم؟

نیاز به دقت داره فرق این دو تا

اگه روی ساختمون خودتون بودین عاشقتونمممممممم به هیچ حرفی اهمیت ندین و قدرتمندانه بالاتر برین 

آرزومند آرزوهای شما هستیم


ایران به ژاپن باخت

خوب یه جور دیگه بگیم 

ژاپن از ایران برد

چه قشنگ تر شد نه؟

یاد گرفتیم بردن از یه حریف ضعیف افتخار نداره  / باختن به یه حریف قوی درس های زیادی داره.

اینکه وقتی بازی ادامه داره حواسمون به بازی باشه نه به اینکه چه جوری بازیکن رو نگه داریم. کسی میبره که وقتی زمین خورد همونجا نمیشینه، پا میشه و دوباره از فرصتش استفاده میکنه. 

یاد گرفتیم اگه یه دونه گل خوردیم از زندگی خالی نکنیم و بقیه زندگی رو نبازیم و اینکه جنگ رو قدرتمندانه تر ادامه بدیم.

زندگی بازی های زیادی داره این اولیش نبود آخریش هم نیست. 

بریم برای بازی بعدی آماده بشیم .

ما برنده ایم.



یادمه یک نفر کسی رو تخریب میکرد می  گفت: فلانی حرامزادست 

گفتم: آیا مادر و پدر تو واقعا هم رو دوست داشتن یا به حرف مردم و آبرو و هزار سنت بی مصرف قدیم و جدید با هم زندگی میکردند؟ 

گفت خیلی از زن و شوهر ها اینطوری هستن این عرف جامعه است 

گفتم :به کسی ایراد نگیر که به چه صورت توی این دنیاست که خدا خواسته باشه به هر طریقی، شاید اون حرامزاده نباشه و از یک عشق پدید اومده باشه،  اما تو حرامزاده ای چون حاصل عشق نبودی.

به همه احترام بذاریم 

لطفا


هدیه روز تولدم دو تا چیپس بود و یه پفک

این بهترین هدیه دنیا بود 

آخه من میدونم چرا

21 رو دوست دارم چون همیشه یادم میاره باید یه دونه هم که شده از بیست بالاتر باشم

من میدونم چرا به این دنیا اومدم و این عالییییییییییییییییییییییییییییههههههه

سپاس از همه کسانی که بهم کمک میکنن


ترسناکه وسط یه عالمه آدم راه بری که میدونی اگه پای خودشون در میون باشه تنهات میگذارن و می رن

ترسناکه با همه این آدمها رفت و آمد داشته باشی اما بدونی فقط برای منافعشون تو رو یه جا دعوت می کنن

ترسناکه به روشون بخندی وقتی میدونی  دندونای دراکولاییشون پشت لب های خندونشونه

ترسناکه وسط کسانی زندگی کنی که مدعی پدر بودنن اما یه قاتلن که منتظرن وقت کشتنت برسه

می ترسم از آدمهایی با موی سپید و قلب سیاه بالب خندون و نیش پر از زهر 

مراقب خودمون باشیم



؟

میگن توی بهشت هر چی اراده کنی همون رو خواهی داشت

این عالیه

برای اینکه آدمها رو بشناسی ببین دوست دارن توی بهشت چی داشته باشن

"اونوقت معلوم میشه توی دنیا چکاره بودن"

عاشق اون کسی هستم که گفت: اگه بهشت کوه و دوچرخه نداشته باشه واردش نمیشم و یا اون کسی که به همسرش گفت: عزیزم اجازه میدی توی بهشت از خدا تورو بخوام؟


خیلی برام جالبه که با لباس ساده و صورت ساده تر و رفتار خودمونی وسط یه عالمه خانم آرایش کرده و رنگ و وارنگ راه میرم بعد یکی اون وسط به اون یکی میگه هییی  اونو ببین!!! خارجیه

-------------

باعث خجالته چون شماها هستین که ایرانی نیستین 

ایرانی اینهمه خودشو رنگ نمیکنه

ایرانی اعتماد به نفس داره

ایرانی عرب نیست 

ایرانیه


به رضا گفتم : یه مشتری دارم که هی نظرشو عوض میکنه انگار خودش نمیتونه تصمیم بگیره همش حرفاشو توسط یه نفر دیگه میرسونه انگار میترسه تا الان 4 بار حرفشو برگردونده چکارش کنم؟

گفت: آدمهای کوچیک نیاز به کسانی دارن که توی تصمیم گیری کمکشون کنن 

راست میگه 

این مشتری من که یه فست فود داره و  از آدمهای کوچیک دنیاست  متاسفانه حجم بزرگی از فضا رو اشغال کرده . 

"با عرض ارادت و احترام  به همه رستوران دارهای با شعور و چاق و با کلاس"


چند سال پیش با یک گروه رفتم کوه، شب همه دور آتیش بودن،  یک نفر رفته بود غذا درست میکرد،  تعجب کردم!!!!  بهشون گفتم کسی نمی ره کمک به ایشون  برای درست کردن غذا ؟

خندیدن و گفتن " به راحتی" : اون همیشه این کارو میکنه ولش کن!!!

شگفت زده و خشمگین شدم ، بلند شدم رفتم و کمکش کردم.

چند وقت بعد فهمیدم  یه جورایی داشتن از این بنده خدا بیگاری می کشیدن  می نشستن  می خندیدن  هیچ کاری هم نمی کردن  و مطمئن بودن که سر موقع غذاشونم آمادست.

نتیجه اخلاقی داستان:

اگر یکی داره از روی سادگی و مهربونی  بهتون محبت میکنه و برای شما کاری انجام میده که شاد بشین، که خودشم شاد میشه،  فکر نکنین نادون و بی عقله، اون تنها نمیخواد اصلش رو فراموش کنه 

شما هم دیگه نامرد نباشین لطفا


بعله عزیزانم .

گاهی وقتا میدونی دارن ازت استفاده ابزاری می کنن و زمانی که کارشون تموم بشه دورت میندازن،

 دلت میشکنه .

 اما دوست داری بمونی  چون باید کاری رو که دلت دوسش داره به انجام برسونی.

ای مخاطب خاص:  آدمها نادون نیستن، گاهی وقتا با کمال میل عقلشون رو خاموش می کنن 

تو به خودت نگیر

لطفا



یه شب بیرون بودیم یکی از مشتری های مصطفا میخواست مانده بدهی شو بده زنگ زد و از آقا جان پرسید کجایید تا بیارم ما هم همون موقع نزدیک ساختمون تک بودیم آقاهه اومد اونجا و شروع به صحبت کردن مصطفا گفت مزاحمتون نشم کار دارید اون با دلخوری گفت:

خانومم خونه مهمونی زنونه داره من اومدم بیرون دارم برای خودم دور میزنم حوصلم هم سر رفته تا اونا برن من برم خونه

بشدت خشمگین شدم و با عصبانیت به مصطفا  گفتم یعنی خانوم های دوست و آشنا اینقدر مهم هستن که باید بخاطرشون همسرشو از خونه بیرون کنه؟ که توی سرما تو خیابون دور بزنه؟   چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟!!!!!!!!

اصلا این مهمونی های زنونه چی هستن؟ چرا باید مهمونی هاتون طوری باشه که نباید همسراتون باشن؟

خدا نکنه جایی که همسرم نباشه پا بذارم خدا نکنه بخاطر غریبه ها همسرم رو از خونه بیرون کنم .

خدا برای خودخواهی هامون مارو ببخشه   آمین


ما کارمون گول خوردنه

و خیلی خوشحال هم گول میخوریم

مردم و فروشنده ها هم از این خطای دیداری و شنیداری ما  در قالب یک ترفند تبلیغاتی ) استفاده میکنن،  حسابی گولمون میزنن

چی؟

به یک گفتگو توجه کنید:

مهشید( با خوشحالی در حالیکه آستین مصطفا رو گرفته و ت میده): مصطفاااااا اینو برام بخرررررررر فقط 39900 تومنه 

مصطفا (بدون لبخند):یعنی چهل تومن 

مهشید ( با قیافه شگفت زده و در حال پافشاری): نههههههه چهل تومن که نیست خیلی ارزون تره 

مصطفا ( با یک ابرو بالا): یعنی 100 تا یک تومنی.

.

بدون شرح



یکی دو هفته پیش  شش نفری برای دره پیمایی به ارتفاعات هزار مسجد رفتیم، بارون شدیدی که شب پیش اومده بود راه رو در قسمت هایی به شدت گلی کرده بود که حرکت با ماشین رو سخت میکرد ( چون باید مسیری با ماشین طی می شد تا با وسایل فنی به بالا برسیم و سپس به  دره رو برای فرود و پیمایش وارد بشیم)

در راه چندین بار توی گلها گیر کردیم اما با هم ماشین رو  با نشاط وقدرت و رانندگی خوب و سرزندگی اعضا گروه از گل و لای خارج کردیم و به بالا رسوندیم در میان راه در حالیکه تا بیست سانت داخل گل فرو رفته بودیم یک گروه کوهنوردی معروف به نام . ( اسمشونو باید بگم؟) چند متری ما بالا میرفتند و در حال رقصیدن هم بودن رو دیدیم 

همه فکر کردیم الان با فوج کمک کننده ها روبرو میشیم در حالیکه نه تنها کمک نکردند و رد شدن بلکه همچنان در حال رقصیدن هم بودند  برامون جالب بود ما سه تا خانوم داریم ماشین رو هل میدیم اما دریغ از یک پیشنهاد کمک

میخواستم بدونم این عزیزان دلبند چه کسانی هستند که برای آیندگان ازشون به عنوان الگو یاد کنیم 

بلند پرسیدم کدوم گروه هستین؟

یکی گفت "." ( اسمشو باید بگم؟)

با تعجب گفتم سرپرستتون کیه؟ 

همون یکی با کمی احساس خطر گفت برای چی میپرسی؟

گفتم برای اینکه خودم یم حق دارم بدونم

گفت ( اسمشوباید بگم؟)

خیلیییییییی خوب بود انتظار اینو نداشتم شاید هر اسمی غیر از این

گفتگویی بین شش نفرمون در گرفت شگفت زده شده بودیم

بالا که رسیدیم سرپرست مهربون و همیشه خنده رو  گروه به ما نزدیک شد و من مراتب اعتراض خودم رو به ایشون ابراز کردم 

پاسخ ایشان در کمال ناباوری من:

""""مهشییییید جان جوووونن دیگه!!! اون زمانا گذشته الان دیگه فرق کردن """"

گفتم مگه همون زمانا اول اخلاق یادمون ندادین بعد کوهنوردی؟ مگه عقب دارمون نکردین که با ناتوان ترین افراد باشیم تا صبر رو یاد بگیریم مگه کمک کردن رو یاد ندادین بهمون پس چرا اینا ؟

گفت دوره شما گذشت!!!!!





یه نفری کوچیک که بودیم گاهی غذا می پخت و بشقاب عذا رو میگذاشت جلومون 

یه روزی باهاش دعوام شد مامان هم نبود

بشقاب عذا رو از جلوم برداشت 

این اخلاقش همیشه منو توی فکر می برد وقتی بزرگ شدیم فهمیدم که اون اخلاق به ظاهر بی اهمیت شخصیت واقعی اون بود 

یعنی تا زمانی تغذیه می شدی که همراهش باشی زمانی که ساز مخالف می شدی

اما اون از یه چیزی غافل بود اونم اینکه من کسی نبودم که دوباره به اون دست اعتماد کنم

برای همیشه


زندگی مثل اجاره نشینیه 

اگه هی اسباب خونه اضافه کنی تنها زحمت خودتو اضافه کردی 

اما اگه سبک باشی همیشه به سادگی جابه جا میشی

و اما مرگ 

گذاشتن و رفتن همه اینهاییست که جمع کردی 

اگه کم بود و دل بهشون نبسته بودی به راحتی میگذاری و میری 

ولی اگه سنگین بود و دل بهش بسته بودی رها کردنش مرگ رو دو برابر میکنه


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها